روز جهانی زن، وضعیت زنان افغان و معمای امروز جامعه افغانستان
زنان افغانستان شبیه شهرزاد است و اگر با یک آدم دیکتاتور زن ستیز و عیاش درجه اول ازدواج کند، حتما عیاشیهای آن را تحمل میکند و به مرور زمان خو میگیرد
✍: امان شادکام
روز جهانی زن، وضعیت زنان افغان و معمای امروز جامعه افغانستان
زمانیکه به تاریخ زنان در سطح جهان نگاه کنیم؛ نکات چندشآور متوجهمان میشود. در هر سر زمین زنان به عنوان جنس درجه چندم محسوب میشدند و از حضور در مجالس سیاسی و اجتماعی قدغن بودند و شغلشان از سه گزینه (اطاعت از شوهر، تمیزخانه و دو سال در میان بچه پس انداختن) فراتر نمیرود. بهترین زن در نزد مردم و شوهر، زنِ بود که اطاعت شوهر را محترم میدانست یا سال یکبار بچه میزاییدن و یا دوقلو. در کتاب جامعهشناسی انتونی گیدنز آمده؛ درهیچ جای دنیا نمیتوان یافت که مردان بالای زنان حاکم نباشد. زنان در همهجا اساساَ با پرورش کودکان، نگهداری و ادارهی خانه سر و کار دارند (ص205).
تاریخ، ما را شیرفهم میکند که در جوامع جهان سوم، زنان بر علاوهای کارهای خانه، به ریسندگی، بافندگی، دوخت و دوز و... نیز مصروفیت داشتند. در کتاب جامعه شناسی زنان، اثرٍ از پاملاآبوت آمده؛ زنان جهان سوم وضعیت بدتر و آسفبارتر نسبت به مردانشان دارند، از قدرت و اختیار کمتر برخوردارند، بیشتر کار میکنند و کمتر درآمد دارند. کارهای خانه و رسیدگی به نیازهای خانواده بر عهدهی زن است و حتا زنان در مزرعهها در کنار شوهرانش مصروف هستند. این وضعیت خیلی دوام پیدا نمیکند چون جامعه در حال گذار است یعنی بخواهیم و نخواهیم، زمان کارش را میکند و هر قدر زمان گذشت، جامعه پیچیدهتر میشود و زمانیکه جامعه پیچیده شد، انسان مدرن و انسان با خرد نیز میطلبد. در صفحهی 208 کتاب جامعه شناسی گیدنز آمده؛ جامعه به مرور زمان رو به صنعتی شدن قدم گذاشت و کارخانهها بوجود آمد و کار از حالت خانوادهگی به حالت فردی مبدل شد. دیگر در خانه کار برای زنان نبودند و باید به کارخانهها میرفتند.
در سال 1910 در انگلستان یک سوم زنان اشتغال داشتند و این رقم زنان شاغل، جوان و مجرد بودند. زنان مطلقه نمیتوانستند به کارخانهها کار کنند. مزد زنان شاغل به خودشان داده نمیشدند، بلکه به پدران و مادرانشان فرستاده میشدند. زمانیکه ازدواج میکردند از کار برکنار میشدند. همینطور در صفحهی 175 کتاب جامعه شناسی زنان نوشته شده؛ زنان قبل از انقلاب صنعتی سدهی نوزدهم در خانههایشان و در کنارشوهران و پدرانشان کار میکردند. این کار در واقع بدون مزد اجرا میشد و زنان خود را مکلف میدانستند تا در کنار شوهرانشان کار کنند. اما بعد از انقلاب صنعتی همه چیز دگرگون شدند و دیگر زنان مفت و بدون مزد کار نمیکردند و زنان طرد خانه میکردند و برای خود نان پیدا میکردند.
مسئلهی زنان مجرد و متآهل در آن زمان حاد بودند و در کارخانهها، زنان مجرد و جوان میتوانستند کار کنند و زنان که شوهر داشتند حق کار و حتا بیرون شدن از خانه را نداشتند. در معنای واقعی کلمه، ازدواج برای زنان مثل یک سد می ماند و دختران که ازدواج میکردند، حق کار و حق بیرون شدن از ایشان سلب میشد و همه مکلفیتهایش به عهدهی شوهر بود. وظیفهی زن مشخص بود که باید بچه به دنیا بیاورد و نیازهای شوهر را برآورده کند. مردان غالباً زنان شاغل به ویژه متآهلها را تهدیدی برای شغل و وجههی خود در مقام نانآور میداستند (جامعه شناسی زنان ص176). مردان بدین باور بودند، زمانیکه زنان صاحب شغل باشند، ممکن است مردان در خانه بیکار بماند چون زنان کار خانه را رها کرده و وارد کار مردان شده است. بجا نیست که مردان در خانه بماند و زنان کار کنند. مردان، کار کردن زنان متآهل را زشت و وقاحت تلقی میکردند و زنان را سکوی بزرگ در مقابل خود میدانستند. ممکن آن سکو غیرت و ننگ مردان بودند که غیرت و شهامت مرد اجازه ندهد تا زنانش بیرون از خانه کار کنند و در کسب درآمد، مشترکآ فعالیت بکنند.
زنان و دختران، راحت نخوابیدند و از شرایط استفاده کردند. بعد از انقلاب صنعتی اتحادیههای کارگری را شکل دادند و خواستند که زنان متآهل را هم وارد بازار کار کنند. در پهلوی این، به خیابانها ریختند و خواهان تحصیل زنان شدند. در آن زمان زنان حق تحصیل نداشتند و فقط مردان بودند که تحصیل میکردند. بعد از مقاومتهای زیاد زنان توانستند در دانشکده طب حق تحصیل داشته باشند. و بعد از گذشت چندین دهه، نخستین جنبش زنان بعد از انقلاب فرانسه (1789) شکل گرفت. در سال 1970 باشگاههای زنان در پاریس تآسیس شد و زنان آگاه و تحصیل کرده دراین باشگاهها فعالیت داشتند و شعارشان برابری و عدالت بودند. انتقادهای تند از دولت و سیاستمداران میکردند و میگفتند: مردان در طول تاریخ زنان را مورد تجاوز قرار داده و همیشه حالت مستبدگونهاش را بالای زنان تحمیل کرده و زنان را موجود دوم و ناقص به جهان معرفی کرده است.
ماریگوز، رهبر یکی از باشگاهها، بیانیهی تحت عنوان اعلامیه حقوق زنان بر اساس اعلامیه حقوق بشر و شهروندی صادر کرد و استدلال کرد؛ حقوق شهروند آزاد و برابر، نمیتواند به مردان محدود شود. چگونه ممکن است برابری حقیقی به دست آید هنگامیکه نیمی از جمعیت از امتیازاتی که مردان در آن سهیم هستند، محروم گردیده اند؟ بعدها این خانم توسط سیاستمداران و دولت فرانسه به دار آویخته شد. ماریگوز برای دولت مستبد و سیاستمداران خشن فرانسه واضح میکرد که زنان را در بیرون از خانه و تواناییهای زنان را فراموش کردهاید و ممکن نیست که قشر عظیمی جامعه در جامعه باشد و به مردانش خدمت کند و فرزند به دنیا بیاورند اما درباره سرنوشت و آیندهی فرزندانشان تصمیم گرفته نتوانند. این از انسانیت دور است و در واقع دفن عدالت، برابری و انسانی است. در سال 1991 زنان شاغل گسترش پیدا کرد و 98 درصد خانمها در ادارات به عنوان منشی مقرر شدن. این دستآورد بزرگی به زنان بود.
به هرحال، خوب است که نگاهی به زنان افغانستان داشته باشیم چون بر ما محتوم است که بدانیم زنان افغانستان در این خراب شده، چقدر حقارتها، ذلتها و اذیت و آزارهای کلامی و جنسی را تحمل میکنند و لب میدوزد و در" بیغلولهی" خانهها با درد و رنج ابتلا به امراض روانی دست و پنجه نرم میکنند. زمانیکه ما سخن از زن افغان میزنیم، در واقع از دردهای مبهم، از مضمحلها و احتقارها سخن میگوییم. زنیکه در کنج خانه نشسته و آرزوهای از دست رفتهاش را زمزمه میکند یا اینکه از شدت ناهنجاریهای جامعه و مردان تفرعن، آرزوهایش مرده و اصلن آرزو ندارد. مثل مردهی متحرک نفس میکشد و شبها کثافت شوهرش را خالی میکند و صبح وقت یا هم از مشغلههای خانگی چاشت استحمام میکند. زن در افغانستان، یعنی در پاردوکس، کتاب چنین گفت زرتشت که حامل جملهی (هر زمانیکه به سراغ زنان رفتید کتک را از یاد نبرید) قرار میگیرد. عدهی از نظریهپردازان بدین باور اند که نیچه این جمله را از فرانسس بیکن الهام گرفته چون او گفته بود؛ زمانیکه به سراغ طبیعت رفتید، طبیعت را با چوب محکم بزنید. همینطور تحلیل میکند، نیچه این جمله را برای سالومه (معشوقهاش) گفته بود چون سالومه نیچه را به دلیل ضعف جنسیاش ترک کرده بود. حالا اینکه چقدر صادق است، ضرورت است که نیچه را نقش قبرکرد و یا نیچه دوباره زنده شود و تا به ما پاسخ بدهد. این غیر ممکن است.
اما درباره زنان افغانستان، میتوان جملهی نیچه را برعکس کرد و چنین نوشت: هر زمانیکه به سراغ مردان رفتید، چوب خضران را از یاد نبرید. اینطور خیلی منطقی است. در جامعه ما، مردان است که زنان را مورد اهانت و لت و کوب قرار میدهند و نه زنان. در قریهای ما، دو نفر بود که زنانش را لت و کوب فیزیکی میکرد و متآسفانه خانهی هر دویشان نزدیک و از یکیشان با دیوار خانهی ما چسبیده بود. این دو آدم در هفته یکبار اگر زنانشان را کتک نمیزدند، در واقع مریض بودند. خوب به یاد دارم، یک صبح زمستانی بود و درضمن خیلی سرد و آب دهن را در لبان منجمد میکرد. از خانه بیرون شدم و به دهن دروازهی خروجی رسیدم که صدای ضجه و نالهی زن همسایه میآید.
از بس که زنش را کتک زده بود، برایم عادی شده بود. گوش فرا نهادم و متوجه شدم که شوهرش زن را بیباکانه لت و کوب میکرد. صدای "گدپ و گدوپ " لت و کوب به وضاحت شنیده میشد. با آنکه مرد معیوب بود اما به لت و کوب زنش دست باز داشت. همینطور همسایهی بغلی ما، نیز زنانش را لت و کوب میکرد و این محترم، بیشتر اوقات از موهای زنش میگرفت و یا دروازه را از داخل بسته میکرد تا نفس داشت، کتک میزد. همینطور جملهی سمین دوبوار که در جلد اول کتاب جنس دوم درباره زنان نگاشته (زن زاده نمیشود، بلکه ساخته میشود) به حال و هوای جامعه ما صدق میکند. در جامعهی ما، زمانیکه طفل از رحم مادر به زمین افتاد، اولین نگاهها به سراغ، بین دو لنگه (آلت تناسلی) کودک بیچاره میرود. بعد از نگاه کردن آلت تناسلی میفهمد که جنسیتش چیست؟ بعد مرحلهی تفاوتهای غذایی، پوشیدنی و... میرسند. یعنی از زمان کودکی بین کودک پسر وکودک دختر تفاوت قایل میشود. پدر و مادر در زمان کودکی سهم بیشتر را به پسر میدهند و در واقع همین تفاوتهای جاهلانه از زمان کودکی آغاز میشوند.
وضعیت چندشآور زنان در دهکدهها را میتوان از روزنامهها، هفتهنامهها، مجلات، خبرهای محلی، کتاب طلسمها و کتاب در برگشت به مرگ فهمید و درک کرد که زنان در دهکدهها با چه ذلت و خواری زندگی میکنند. حتا نمیتوان زندگی گفت و میتوان گفت؛ عادت و تحمل. زنان در روستاها با استبداد شوهرانش و کارهای شاقه خو گرفته است و ذهنش را طور عیار ساخته که سرنوشت را بر خود غالب دانسته و قبول کرده که ذلت و خواری از طرف خدا و سرنوشت که بر او مسلط شده و نمیتوان به کارهای خدا و سرنوشت دخالت کرد.
جواد خاوری در کتاب طلسمات نوشته کرده؛ بهترین زن در نزد مردان، آن زن است که در مقابل شوهر سکوت کند. بیشتر مردان در قریهها زنان را پست و حقیر میشمارند و گفتن حرفهای مهم را با زنان پسندیده نمیدانند و اگر کسی این کار را کند، مردذلیل محسوب میشود. مثلا؛ در صفحهی 48 کتاب طلسمها، از زبان یک فرد بنام پیوند حکایت میکند؛ خدا سیاه سر را برای فساد خلق کرده است. همینطور از زبان ملایعقوب چنین حکایت میکند؛ اگر زن خلق نمیشدی، آدمیزاد همچنان در بهشت میماند. در کتاب برگشت به مرگ، از فرهنگها و جهالتهای مردم روستا یادآوری کرده که برای آدم خیلی دردآور و تآسفبار است. یعقوب یسنا در صفحهی 75 همین کتاب چنین نگاشته است: دختری به نام شکیبا را یکی از اقوامش به قتل میرساند و جسدش را در جوی آب میاندازد. جسدش مدتی مفقود میشود. بالاخره جسد شکیبا توسط شبان قریه پیدا میشود و مردم به احترام دفن میکند. بعد از گذشت دفن شکیبا، چندنفر از اقوام شکیبا فوت میکند. همه حیران و سرگردان بودند و تا اینکه ملایی قریه خطبهی غرار ابلاغ کرد که شکیبا پیل بوده. راه چاره این است که جسد شکیبا از قبر بیرون و سوختانده شود. به دستور ملا در شب، قبر شکیبا را میشکافد و جسد کبود و کوفته شدهی شکیبا را آتش میزنند.
زنان در شهرهای افغانستان نیز امنیت ندارند و انواع از ظلم و ستم به شکلهای مختلف بر زنان تحمیل میشوند و از زنان قربانی میگیرند. در ادارات دولتی زنان به عنوان سمبول استخدام میشوند و نه بخاطر ضرورت و توانایی. اگر اینطور نباشد، سوال برانگیز است که چرا دختران خوشسیما که اندام مناسب داشته باشند، استخدام میشوند؟ مثالهای عینی زیاد است که دختران در ادارات دولتی و غیر دولتی مورد اذیت و آزار قرار میگیرند اما بخاطر حفظ آبرو و حرفهای مردم، از ابراز آن جلوگیری میکنند. بدون شک در شهرها بسا کارهای خطرناک صورت میگیرد ولی در بیرون درز نمیکند. در کتاب روسپیهای نازنین، نویسنده سعی کرده تا وضعیت خفتبار زنان شهر کابل را به نگارش بگیرد: یک مرد بخاطر قمار دختر نوجوانش را میبازد. دختر را کلان میکند و زمانیکه سن بلوغ را تکمیل میکند؛ در یکی از هوتلهای کابل برای یک شب به یک عرب میفروشد. بعد ازآن شب شغل روسپیگری بر دختر مسلط میشود. روزها و شبها اندامش را در اختیار مردان روسپی قرار میدهد.
همینطور در کتاب بهای بکارت نگاشته، صدف بخاطر عدم پردهی بکارت، شوهرش از صدف بهرکشی میکرد و شبها او را به روسپی خانههای کابل میبرد و پول بدست میآورد. بر علاوه اینها، هر از گاهی در شبکههای اجتماعی خبرهای ناگوار نشر میشوند. گاهی از طرف استادان بالای محصل دختران تجاوز صورت میگیرند و گاهی هم از طرف مولویها بالای شاگردانش. ناگفته نماند که افراطگرایی در افغانستان به اوج خود رسیده است. افراطگرایی بیشتر اوقات زنان را نشانه میگیرند؛ چون زنان یک موجود نسبتا صادق هستند و زود فریب میخورند. به خصوص زمانیکه مسئلهی خدا و جادو و جنبل در میان باشد، آن زمان قوهی فکریشان سلب میشوند و زود فریب جادوگران را میخورند. مثلا، ارتباط جنسی ملالندی با خانمها، در واقع ارتباط مستقیم با افراطگرایی و جهالت خانمها دارد. ملالندی به بهانههای تداوی بیاولادی با زنان نزدیکی میکردند و زنان با میل و رغبتش زیر ملا میخوابیدند. تن دادن زنان بخاطر اینگونه جادو و جنبل، از دو گزینه خارج نیست: یکی ترس از طلاق و دیگری هم باورهای غلط و افراطی. این دو گزینه باعث میشود که زنان به بیراهه کشانده شوند. اما به صورت ناخن شمار، زنانی پیدا میشوند که بر علیه خرافاتپرستی اقدام میکنند و به جادو و پدیدههای خرافاتی نه میگویند.
بزهکاریهای زنان هم در کشورهای جهان سوم و هم در کشورهای جهان اول قابل تأمل است. یعنی زنان خواسته و نخواسته دست به دزدیهای غیر منتظره میزند و اینگونه دزدیها، برای عدهی از افراد غیر قابل فهم است. در معنای واقعی کلمه، زمانیکه یک زن دست به دزدی و قتل میزند، شرایط و وضعیت که زن در آن قرار داشته درک نمیکنند. به همینخاطر واکنش زن را وقاحت محض تلقی میکنند. مثلا، زنی در خانه نشسته و شوهرش او را ترک کرده و یک طفل هم دارد و او هر لحظه ضجهی گرسنگی را سر میدهد و در آن موقع زن مجبور میشود، به مغازه برود و برای پر کردن شکم بچهاش دزدی و یا روسپیگری کند. بعضی از نظریهپردازان، بزهکاری زنان را ناشی از دو عامل دانسته است: یکی ژنتیکی/زیست محیطی و دیگری هم شرایط اجتماعی. مسئلهی ژنتیکی بر میگردد به روان و اقوام زن و مسئلهی شرایط اجتماعی، زمان و مکان زن که یک زمانی در آنجا نفس کشیده و زندگی کرده و کلان شده.
در کتاب جامعه شناسی زنان به بزهکاریهای زنان در انگلستان (1986) ارقامهای را ارایه داده که نشان میدهد، بزهکاریهای مردان به مراتب بالاتر از زنان است: در صفحهی 213 همین کتاب، تنها رقم دزدی از منازل برابر با مردان است. به هرحال، نمیتوان زنان را صددرصد منزه و پالوده دانست. چون در جامعه هیچ چیزی و هیچ کسی مقدس نیست و حتما یک مشکل و خطای دارند. در افغانستان مثلاً، تن دادن زنان به ملا لندی و تن دادن دختران به اساتید دانشگاهها و مدرسهها و تن دادن زنان در دفاتر به رئیسان و مدیرانشان. در افغانستان واقعیت زن یعنی سریال شهرزاد. شهرزاد دختری که با هر گونه شرایط کنار میآید و تحمل میکند. زمانیکه شهرزاد را به اجبار به عقدنکاح قباد دیوانسالار درمیآورد و قباد را نزدیک خود نمیماند اما با گذشت چند روز به قباد تن میدهد و قباد را عاشق خود میکند، خودش هم عاشق قباد میشود و فرهاد را فراموش میکند.
زنان افغانستان شبیه شهرزاد است و اگر با یک آدم دیکتاتور زن ستیز و عیاش درجه اول ازدواج کند، حتما عیاشیهای آن را تحمل میکند و به مرور زمان خو میگیرد. شوربختانه همین موضوع در بین افغانها تبدیل به یک ایده و فرهنگ شده؛ دخترانشان را به اجبار میدهند و باور دارند که بعد از چند روز با شوهرش کنار میآید یا با آن عادت میکنند. زنان افغانستان را میتوان به گوسفندان تشبیه کرد. یا به مفت خوران تشبیه کرد که جفتگیری و بچه پس انداختن را در پیشگاه شوهر و خدا مسئول میدانند.
زنان شاغل افغانستان؛ چه در دفاتر و چه در کارخانههای کشمش پاکی، گلخانهها، به کلفتیخانهها و... کار میکنند، اینها مزدی کم دارند اما با همان مزد کم امنیت ندارند و از طرف مردان آنجا لاس زده میشوند و به احتمال زیاد امنیت روانیاش به چالش کشانده شوند. نمونهاش کم نیست؛ ادعای دختران فوتبالیست و همینطور امسال در بامیان و دایکندی، از یک دختر در مقابل استخدامش، تنش خواسته میشود.